صبحانه

by امید

از خواب می پرم … صفحه گوشی را نگاه می کنم … هیچ چیز جدیدی نیست …

یاد خواب مذخرف دیشب می افتم  … کمی طول می کشد عادت کنم …

کمی طول می کشد یادم بیایید … کمی طول می کشد بفهمم کجا دارم زندگی می کنم …

اینجا … هیچ وقت … هیچ کسی … روی من حسابی باز نکرده بوده …

پ ن : از این خمیازه ها می ترسم …