مسیح

حکایت من حکایت مسیح مصلوبی است که یهودیان را از صدای فریادهایش می ترساند … گیریم تا افق شنیده بشود این صدا ها … آخرش دست رد به سینه کدام احمق می زند ؟ مسیح از روشنایی های بی دلیل روز بیزار بود … به تاریکی می خواند … در یورشی آرام …