سودا زده چهارم

فریاد صاحب فاحشه خانه از پشت تلفن مرا از سرسام نجات داد … بدون اینکه حالتش عوض شود گفت : یک هدیه برایت دارم … جدا مرا غافلگیر کرد : چیه ؟ ،‌ گفت : دخترک … حتی یک لحظه هم فکر نمی کردم ، گفتم : ممنون ، این ماجرا دیگه کهنه شده … […]