سودا زده

by امید

به اتاق برگشتم ،‌ دخترک در زیر نور نوازش بخش صبح گاهی ، طاق باز ، در پهنای تخت خواب با دست های باز صلیب وار ، خوابیده و مالک مطلق باکرگی خویش بود …

تمام پولی را که باقی مانده بود ، روی بالشت گذاشتم و با بوسه ای بر پیشانیش از او خداحافظی کردم …

خانه ، مثل تمام فاحشه خانه های وقت سحر ، نزدیکترین جا به بهشت بود …

پ ن : همینجوری …

پ ن : …