موعود
by امید
این روز ها مسافری شده ام که مقصد به سمتش می آید …
از آینه نگاه کن … چه زود نزدیک شدی …
این روز ها شاید کسی باشد که در پیاله چشمانم غرق شود …
پ ن : یک مرداد … شاید روزی …
این روز ها مسافری شده ام که مقصد به سمتش می آید …
از آینه نگاه کن … چه زود نزدیک شدی …
این روز ها شاید کسی باشد که در پیاله چشمانم غرق شود …
پ ن : یک مرداد … شاید روزی …
گفت: باید یادت بره جای چی کجا بوده تو این خونه . فراموش کن باشه؟
رفتم و از گوشهی کمد دیواری ملافهی سفیدی را بیرون کشیدم و روبروش گرفتم. گفتم: همهی بوی تن من اینجاست. این و چه کارش میکنی؟
گفت: ببرش لطفا. دیگه لازمش نداریم. حالا این تخت بوی اونو میده که رفته سر کار …
به تخت دو نفرهی درهمی نگاه کردم که انگار اون با استرس دیر شدنش از رویش بلند شده و رفته سر کار.
گفت: دوست دارم مثل صبح درهم باقی بمونه و برمیگرده خودش صافش کنه.
به دیوار تکیه کردم و نگاهش کردم که نشست جلوی آینه میز توالتش.
دو طرف روتختی کرم رنگ تکه دوزی شده را گرفتم و کشیدم تا صاف شد. نفس عمیق کشیدم تا بوش را حس کنم. فقط بوی خوش مواد آرایشی بود. همین. برگشت نگاهم کرد. گفت: نمیخواستم…
برگشتم و به پشت خودم را رها کردم روی تخت. گفتم: حالا طرح من و به خودش میگیره. بگذار به هم ریختگی من و صاف کنه.
omid : دیگه حوصله بازی ندارم … اسم بزارید وگرنه دسترسیتون رو می بندم …
تف بر من و سکوت من و شعرم
تف بر تو باد و زندگی و شاید
تف بر کسی که چشم به راه ماند
تف بر کسی که سوی کسی آید
شاید که عشق هدیه ی ابلیس است
اندوه اگر سزای وفا باشد
شادی اگر شکوفه ی نومیدیست
شاید که مرگ هستی ما باشد…