بگذریم …

by امید

دلمان برای اینجوری نوشتن هایمان تنگ شده بود باز . که بیاییم و بنویسیم و فحش بدهیم و بخندیم و آخرش هم بشود همان چیزی که بود . خوبی اینجوری نوشتن به بی فکر نوشتنش هم هست . این که چرا بعد از موجی که بین وبلاگ ها افتاده که کسی دست و دلش به نوشتن نمی رود ، ما دلمان باز اینجوری خواست … بگذریم … که این روزها زیاد هم می گذریم … که اگر نگذریم دردش بیشتر می شود برایمان … اگر از کبودی های روی تنمان نگذریم و اگر از دیدن خون ریخته شده روی آسفالت موقع رانندگی نگذریم و اگر و اگر و اگر ، چه کنیم ؟

آخرش هم که اسممان شد همان چیزهایی که میدانید . بگذریم … شاید فقط باید یاد کنیم از سمیه و از رضا و از همه دوستان مجازیمان که الان در بندند و ته دلمان هم بلرزد که نکند روزی روزگاری بابت همین یادآوری ها برچسب ناجور روی پیشانیمان بچسبانند .

این وسط اما نوشته ی آنی حالمان را خرابتر کرد که آری ، در این دنیای کوچک مجازی ای که برای خودمان ساختیم هم باید بگذریم … و آخرش هم برای آنی و امثال آنی و حتی خود مان کمی آرزوی صبر کنیم و دلمان را خوش کنیم که شاید ، شاید روزی برسد که شعر زمستان تعبیر شود و …

بالاخره آدم باید توی جامعه ای که زندگی می کند یا خودش را قاطی بقیه کند و یا نکند ، که اگر نکنیم ، زندگی رنگ و رویش را از ما دریغ می کند و اگر هم خودمان را قاطی کنیم ، باید بین این جریان های حاکم معلق شویم و انتخاب اینکه بین کدام جریان ، سوالیست که هر چه به خودم نگاه می کنم جز جواب های ساده چیزی نمی بینم . اینکه نمی توانیم تحمل کنیم با آن حمار بار کش یکی دیده شویم و ایکنه قلبا به بازی کردن علاقه داریم و این را همه نزدیکانمان می دانند . اینکه دلمان می خواهد وقتی کسی بهمان دروغ گفت جوری بگوید که باور کنیم . اینکه باید چه چیزی را انتخاب کنیم ، شاید استاده مردن را …

گفتیم مرگ که این روز ها عجیب دلمان هوایش را کرده ، دلمان گلوله ای می خواهد همینجا بین چشمانمان که کمی شاید از این فشار و افکار راحتمان کند ، بعد هم دو دستی بچسبیم به افکار مزخرف خودمان و شما هم ما را مسخره کنید و …

راستش شما که غریبه نیستید ، دیشب که دوستی در فرندفید تحملش تمام شد و چیزهایی نوشت ، احساس گنگی بهمان دست داد که چرا این روز ها حس های مشتکری داریم . فقط همین بس که اگر نزدیک هم بودیم …  بگذریم …

این روز ها گاهی از صحبت فرار می کنیم و گاهی هم کلی وقت خیره می شویم به لیست مسنجر و این چیزها که دوستی اشنایی چیزی از آسمان بیفتد و کمی حرف بزنیم و یادمان برود داشتیم به چه فکر می کردیم .این روز ها حتی گاهی دلمان خیلی بغل هم می خواهد ولی … بگذریم …

پ ن : از عصبانیت خون دماغ شدم … گند …

پ ن : عاشقی هم بلد نیستیم …

پ ن : …