ملاقات
by امید
صدایتان به پاگرد دوم نرسیده بود هنوز ، که من پله ها را مردم …
پرسیدید : آوازهایت خونی بود ؟ و من جوابی نداشتم …
واقعیتیست … مست که خورده باشم ، حرف هایم کفر می شود …
پ ن : یاد ندارم از کجا …
پ ن : …
صدایتان به پاگرد دوم نرسیده بود هنوز ، که من پله ها را مردم …
پرسیدید : آوازهایت خونی بود ؟ و من جوابی نداشتم …
واقعیتیست … مست که خورده باشم ، حرف هایم کفر می شود …
پ ن : یاد ندارم از کجا …
پ ن : …
از پاگرد اول به دوم ، کسی روی راه پله ها مرده است
کسی می پرسد آوازهایت خونی بود؟ جوابی نداشت یا نتوانست پاسخ دهد. واقعیت این است که مستی در او فرو رفته، خودش فکر می کند جنازه است، زندگی را کفر می گوید
امیدانه :
نمرده بود … شاید تنها خودش را به مردن می زد …
باید کنار می کشید … باید فرو می رفت …
مستی چه غمش و چه شادی اش لذت بخش است ! حتی اگر باعث شود جملات پرت و پلا بگویی . . .