زمزمه

by امید

صدای زمزمه ی صبحت های دو نقر اینجا می پیچد … همان باقی مانده تمرکزم را هم ازم می گیرند …

با دو دست گوش هایم را می گیرم و سعی می کنم ته مانده کلمات را هم دار بزنم … دیگر به کار نمی آیند …

قهوه را پر از قند می کنم ، تا جایی که دیگر اصلا شبیه قهوه هم نیست … میریزمش دور …

توی ذهنم “خیلی از تلخی ها با قند شیرین نمی شوند” را مرور می کنم …

پ ن : …