سرما

by امید

قبلتر ها سرما که می زد خیال خوش داشتم … الان اما بیشتر برنامه دارم …

کمد اتاق را خالی کردم ، غیر از چیز هایی که مربوط به چند ماه اخیر هستند ، بقیه را ریختم توی یک جعبه …

همه یاداشت ها ، عکس ها و نقاشی ها ، کتاب ها و دفتر ها ، حتی کادو ها و …

بردمشان ته انباری ، جایی که دفعه بعدی که مرورشان می کنم حتما بوی نا گرفته باشند …

لباسهایم را هم فرستادم خشکشویی که … بماند …

خاطراتم را هم ، آنهایی که برای قبلتر از این چند ماه هستند را فرستادم ته ذهنم …

خوبی اش به این است که هنوز هم می توانم ذهنم را ، آنطور که می خواهم مرتب کنم …

پ ن : این زمستان ، امیدم …

پ ن : این زمستان ، فارغم …

پ ن : …